جدول جو
جدول جو

معنی چانه سخن - جستجوی لغت در جدول جو

چانه سخن
(نَ / نِ سُ خَ)
زنخ زن. چارچارگوی. (مجموعۀ مترادفات ص 370). حرف مفت زن. بیهوده گو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
حرف زدن زیاد در موقع خرید و فروش برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت
کنایه از بسیار سخن گفتن، پرحرفی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ دَ)
مکاس. مماکسه. تشویش کردن در بیع. سخن بیجا و زیاد گفتن در خریدو فروش. (ناظم الاطباء). اصرار مشتری در کم کردن بهای جنس. تقاضای خریدار کم کردن بهای متاعی را از فروشنده به اصرار. پرگوئی فروشنده با خریدار درباره قیمت جنس. تخفیف خواستن مشتری از بایع و زیاده خواهی بایع از مشتری. چانه زدن در معامله. پرگوئی در امر خریدو فروش، زنخ زدن. پر گفتن. سخن گفتن نه بقصد نتیجه ای. ورّاجی کردن. ور زدن. شروور گفتن
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ خَ)
سخنور. ناطق. کسی که در سخن مضامین نیکو تواند آورد:
به آن چابک سخن دشت بیاض شعر ارزانی
که صد مضمون بهم از یک خدنگ خامه میدوزد.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ سُ خَ / خُ)
بلیغ. زبان آور. سخنور. مسلط بر سخنگوئی:
خردمند و دانا و چیره سخن
جوانه به سال و به دانش کهن.
فردوسی.
ولیکن تو ای پور چیره سخن
زبان بر نیا برگشاده مکن.
فردوسی.
وزآن پس فرستاد مردی کهن
بنزدیک بهرام چیره سخن.
فردوسی.
بدو گفت کای مرد چیره سخن
به گفتار مشتاب و تندی مکن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ /مِ یِ سُ خَ)
کنایه از منبع و سرچشمۀ سخن. کنایه از آب روان سخن:
شود از آب چشم بیداری
بزبان چشمۀ سخن جاری.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است از دهستان زاوۀ بخش حومه شهرستان تربت حیدریه که در 72 هزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه واقع شده. دامنه و معتدل است و 187 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه و کرباس بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تازه سخن
تصویر تازه سخن
تازه گوی نو پرداز، خوش سخن نیکو گفتار، سخن تازه لام خوش و بدیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
بسیار سخن گفتن در هنگام خرید برای کم کردن یا زیاد کردن قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
((~. زَ دَ))
پرحرفی کردن، سخن بسیار گفتن برای پایین آوردن قیمت چیزی
فرهنگ فارسی معین
تخفیف گرفتن، پرگویی کردن، پرچانگی کردن، چانه جنبانی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
المساومة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
Bargain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
marchander
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
feilschen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
pazarlık yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
торговаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
سودا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
দরদাম করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
kujadili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
交渉する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
흥정하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
торгуватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
להתמקח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
मोलभाव करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
menawar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
afdingen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
regatear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
contrattare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
negociar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
讨价还价
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
targować się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چانه زدن
تصویر چانه زدن
ต่อรองราคา
دیکشنری فارسی به تایلندی